آناآنا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

آنا کوچولو

روز مادر

  فرزند عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم، اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است، صبور باش و درکم کن. یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم… . وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر. وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو. وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده… همانگونه که تو اولین ق...
23 ارديبهشت 1394

عقد دختردایی جان

یه مدته تنبلی رو به اوج رسوندم و حدودا دوماهی خاطرات آنا عقب افتاده و هر بار که یادش میوفتم عذاب وجدان میگیرم بعدا هی دلداری میدم به خودم میگم حالا فردا حتما مینویسم و نمیدونم چرا  هفته هاست اون فرداهه نمیرسه . 8فروردین مراسم عقد دختر دایی عزیزم بود.دوسالی از من کوچکتره .بخاطر اختلاف سنی کممون میشه گفت با هم بزرگ شدیم و تابستون ها کلا یا من خونه دایی بودم یا دختر دایی خونه ما بود .خیلی دوستش دارم واقعا مثل خواهرم .یادمه موقع بارداری وقتی جنسیت بچه مشخص شد اولین هدیه رو از طرف دختر دایی گرفتم و چقدر خوشحال شدم.حالا دختر دایی کوچولوی من که هنوز علاقه زیادی به رنگ صورتی دخملونه داره و کلکسیون لاک هاش روز به روز بیشتر میشه و کیتی عروسک م...
23 ارديبهشت 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آنا کوچولو می باشد